ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست


لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست

بر سر بتوان رفت به منزل گه محبوب


سهل است پیاده بروم گر فرسی نیست

پنداشتم اول که مرا خاص مرایی


در هیچ سری نیست که از تو هوسی نیست

بی دوست بهشتم به چه کارست و نه مردم


گر بر دل من هر دو جهان جز حرسی نیست

بر چشمه ی چشمم بنشین تا بگشایی


خوناب چو سیلاب که کم از ارسی نیست

چه کاه بر همت مردان چه که قاف


عنقای تو در چشم نزاری مگسی نیست